حزب داشناکسیون در سال 1890 درحالی تأسیس شد که سومین حزب سیاسی ارامنه به حساب میآمد، اما در 1918، سال تأسیس جمهوری مستقل ارمنستان، در جایگاهی قرار داشت که حیات و ممات ارامنه قفقاز را تدبیر میکرد. چنین جایگاهی که در فردای تشکیل ارمنستان مستقل به مانعی جدی برای ایجاد تعامل بین احزاب سیاسی ارمنستان و تشریک مساعی برای آینده آن کشور تبدیل شد. این نوشتار درپی آن است که با تکیه بر نظریه سیاسی روبرت میخلز به تبیین چگونگی واقع شدن چنان عظمت و انسجامی برای داشناکسیون بپردازد. توسل به نظریه احزاب سیاسی —روشن میکند که تحقق رهبری در سازمان، گرایشهای خودکامانه رهبران، و تأثیر روانشناختی قدرت برشخصیت رهبران، داشناکسیون را از یک جمعیت مبارزاتی باز به یک سازمان الیگارشیک منسجم تبدیل کرد. همین ساختار الیگارشیک عامل اصلی برتری داشناکسیون بر دیگر احزاب سیاسی ارمنستان قرار گرفت و موجب تسلط آن بر حیات سیاسی ارامنه شد.